سلام
• من سارا عالمی ۲۲ سال دارم و دانشجوی رشتهی مترجمی زبان هستم.
• از دوران کودکی یعنی زمانی که پیشدبستان یا دبستان بودم مشکل چاقی با من همراه بود.
• یادم هست که در آن دوران وقتی با خانواده به شهربازی میرفتم از خیلی از بازیها محروم میشدم مثل استخر توپ که نمیگذاشتن واردش بشم و بازی بکنم.
• همیشه سعی میکردم مشکل چاقیام رو نادیده بگیرم و نسبت به آن بیتفاوت باشم.
• من همهی اعتماد به نفسم را از دست داده بودم.
• لباس نمیخریدم و همیشه مادرم خرید لباسم را به عهده میگرفت. گاهی لباس مناسب پیدا نمیکردم و برای دوخت لباسهایم مجبور میشدم تا به خیاط مراجعه کنم.
• من حتی برای خرید کفش هم با مشکل روبه رو بودم. چون پاهام چاق بود و نمیتواستم کفش مناسب پاهام پیدا کنم.
• خیلی به خاطر چاق بودنم آسیب دیدم که حتی بیشتر این آسیبها جنبهی روحی داشت و کلی اذیت شدم برای مثال از جمعها طرد میشدم، متلک ونصیحت میشنیدم، من حتی از عزیزانم هم حرف میشنیدم برای اینکه به خودم بیایم و وزنم رو کم بکنم.
• همیشه لباسهای تیره میپوشیم تا شاید کمی لاغرتر به نظر برسم.
• من هنوز هم با وجود اینکه ۳۷ کیلو از وزنم کم شده و لاغر شدم باز نتوانستم حرفها و آن سختیها را فراموش کنم، و هنوز خاطرات قدیمی اذیتم میکند. و اعتماد به نفسم هنوز به طور کامل برنگشته است…!!!
• تا اینکه چاقی باعث بیماریام شد. من حالا بیمار شده بودم و مجبور بودم تا به خاطر سلامتیام وزنم را کم بکنم.
• برای ویزیت که به آقای دکترفرشچی مراجعه کردم، کمکم و با صرف زمان وزن کم کردم.
• حالا ۳۷ کیلو از وزنم کاسته شده و از این بابت هر صبح که از خواب بیدار میشوم و هر شب که میخواهم بخوابم خدارو بابت این موهبت شکر میکنم.
• حالا روند زندگیام خیلی بهتر شده و خیلی شادتر زندگی میکنم. روحیهام فوقالعاده خوب شده و اندکی آن اعتماد به نفس رفته به من بازگشته است.
• با دوستام بیرون میروم و لباسهای شاد و مناسبی میپوشم و البته هر لباسی که دوست داشته باشم ودوست داشته باشم به تن میکنم ولی قبلا اینطور نبود. آن زمان هر جا در هر فروشگاهی اگر لباس مناسبی برای خودم پیدا میکردم سعی میکردم ۴ یا ۵ مورد از همان لباس بخرم چون میدانستم اگر از آن فروشگاه خارج بشوم دیگر هیچ لباسی نمیتوانم به راحتی پیدا بکنم.
• ولی حالا حق انتخاب دارم، هر مدلی که بخواهم و هر طرحی که دوست داشته باشم میتوانم برای خودم تهیه کنم.
• من قبلا میخندیدم اما از ته دل نبود سعی میکردم خودمو شاد نشون بدهم ولی خودم میدانستم که پشت این خندهها چه حسرتها و غمی نهفته است و میدانستم علتش چیست..من فکر نمی کنم و نمی گویم چاقی آخر زندگی است ولی کسی که اضافه وزن دارد واقعا از این مشکل رنج میبرد ودر روند زندگیاش اختلال ایجاد میشود.
• اما حالا واقعا شاد هستم و از ته دلام میخندم و در همه این خندههای از ته دل آقای دکتر فرشچی شریک هستند و برای ایشان آرزوی توفیق دارم.